سه‌شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷ - ۰۵:۴۹
۰ نفر

زهیر توکلی: روشنفکری چیست؟ روشنفکر کیست؟ مردم، شعر کدام شاعر را می‌خوانند؟ مردم چقدر باید برای شاعر مهم باشند؟

این پرسش‌ها کلیشه‌ای شده است اما شاید هرچندگاه بتوان پاسخی تازه برایشان رصد کرد؛ پاسخی به تر و تازگی شاعری پیر به نام اصغر حاج‌حیدری.

(1)
پنجم تیرماه، به مناسبت انتشار جلد اول مجموعه اشعار جواد مجابی، در نشست ماهانه «شعر معاصر ایران» جلسه‌ای برگزار شد. نخستین سخنران آن جلسه محمود دولت‌آبادی بود. او در ابتدای سخنان خود چنین گفت: قرار نبود من سخنرانی کنم، اما امروز طبق عادت همیشگی، اخبار ساعت 2 را گوش می‌کردم و مطلع شدم که همین روزها هفته فرهنگ ایران در یونسکو برگزار می‌شود، نشستی مهم توسط سازمانی مهم چون یونسکو و در شهری مهم چون پاریس، اما متاسفانه ما خودمان، یعنی اهالی فرهنگ این مملکت نمی‌دانیم که در آن‌جا چه خبر است؛ لابد کسانی دور هم جمع می‌شوند و طبق معمول از عظمت فرهنگ ایران حرف می‌زنند که بله، ایران فردوسی داشته است، سعدی داشته است، حافظ و خیام داشته است.

نمی‌دانم اینها لابد خیال کرده‌اند که ما ملتی مقطوع‌النسل‌ایم، یعنی در این مملکت بعد از آن بزرگان هیچ خبری نبوده؟ یعنی دست‌کم در همین 100، 150 سال اخیر، ادبیات جدید ما اصلا به حساب نمی‌آید؟ دولت‌آبادی پس از تکمیل این اعتراض، باب گلایه دیگری از دیگران را گشود، بدین شرح: من قصد داشتم امروز همین مطلب را به صورت گله‌گزاری اینجا مطرح کنم، اما وقتی به اینجا رسیدم و این جمعیت اندک را دیدم، فهمیدم که جای گله‌گزاری از دیگران نیست. وقتی ما خودمان این همه بی‌تفاوت شده‌ایم، چه انتظاری از دیگران می‌توانیم داشته باشیم. این آقای دکتر مجابی 50سال است که در این مملکت دارد قلم می‌زند. یعنی 50نفر هم پیدا نمی‌شوند که در این جلسه شرکت کنند؟ جالب این است که دوستان خود ما هم در این جلسه حضور ندارند، حتی ناشر همین کتاب هم در جلسه نیست... .

(2)
گل می‌کند به مهر، بهار سرودنم
با درد و داغ بوده قرار سرودنم
شعرم برای مردم و مردم برای من
گل می‌کنند همچو بهار سرودنم
لبریز از محبت‌ام و تشنه وفا
با دُرد دَرد، مست و خمار سرودنم
صد سینه درد دارم و یک نیم لب سخن
درصد قفس اسیر، هَزار سرودنم
ای غم! غم همیشه! تویی دستیار من
دستم بگیر دست به کار سرودنم
ای مردمی که زخم شما زخمه می‌زند
هر دم به تارتار سه تار سرودنم
از هفت بند نی غمتان را شنیده‌ام
خوش رخنه کرده‌اید به کار سرودنم
من «عنصری» نی‌ام که شوم شمع بزم‌ها
از داغ لاله است شرار سرودنم
پیرم ولی چو تاک جوان سرکشی مراست
سرمست می‌کشند به دار سرودنم
زردی روی و خون‌جگر حاصل من است
بهتر نگر به باغ انار سرودنم

این شعر، مانیفست اصغر حاج حیدری متخلص به خاسته است. پیرمردی که تجربه 18دوره برگزاری یک کنگره مردمی شعر را به دوش می‌کشد. او بازنشسته واحد خدمات اداره آموزش و پرورش سده (خمینی‌شهر) است. تحصیلات کلاسیک‌اش زیردیپلم است، اما استعداد غریزی شعر و حضور در انجمن‌های شعر اصفهان و سده که مهد انجمن‌های شعر از دوره بازگشت ادبی تاکنون بوده‌اند و از همه مهم‌تر مردمداری و مردم‌شناسی‌اش، او را به «شاعرشهر» بدل کرده است. او سه یادگار فرهنگی برای مردم شهرش به جا گذاشته است. اولی، سوگواره ادبی دانش‌آموزی ثارالله که چهارده‌ دوره پی‌درپی برگزار شد و دو نسل از شاعران جوان امروز خمینی‌شهر، شاعرانی چون جواد زهتاب، حسین حاجی هاشمی، محسن نیکنام، حسین صفاریان و... که همه نام‌هایی آشنا در شعر جوان کشورمان هستند، نخستین بار در آنجا کشف شده‌اند. دومین یادگار اصغر خاسته، جلسات سوگواری دهه محرم است؛ جلساتی که در خانه ساده او برگزار می‌شود و پاتوق تمام بروبچه‌های تحصیلکرده مذهبی است که می‌خواهند به‌گونه‌ای دیگر به عاشورا نگاه کنند.

محور این جلسات، شعرخوانی و سخنرانی است و شعارش این است: «به عاشورا اول باید نگریست آن‌گاه گریست» اما مهمترین یادگاری او برای مردم شهرش، یک گردهمایی شگفت‌انگیز مردمی است که زیر تابلوی شعر، هر سال در سه روز شادی اهل بیت (سوم، چهارم و پنجم شعبان)برگزار می‌شود و امسال هجدهمین بار پرچم‌اش بالا رفت و چراغش روشن شد. ابعاد این ماجرا به راستی حیرت‌انگیز است. سه‌ شب، هرشب بین 5 تا 6 ساعت، هر شب شلوغ‌تر از شب پیش، آن‌قدر که سالن 1200 نفری سینمای اصلی شهر حتی برای ایستادن هم جایی برایت باز نکند. دقت کنید، این برنامه، اجرای زنده «حمید ماهی‌صفت» نیست، ‌برنامه‌ای است که محور آن «شعرخوانی»‌است و در طول سه‌شب به طور متوسط، حدود 60 شاعر برای مردم شعر می‌خوانند، ازمحمدعلی بهمنی بگیر تا ابوالفضل زوریی نصرآباد و محمد سلمانی تا علی انسانی و یوسفعلی میرشکاک تا شاعران جوان و پیشکسوت سده و اصفهان.

اما زیباترین شعرخوانی، شعرخوانی اصغر حاج حیدری (خاسته) است؛ استقبال و بدرقه مردم از او آن‌گاه که از سن بالا می‌رود و آن‌گاه که از تریبون جدا می‌شود و کف زدن‌های ممتد مردم که شعرخوانی‌اش را پی‌درپی قطع می‌کنند و ابراز ارادت و خاکساری بی‌شائبه او به مردم شهرش، پس از اتمام شعرها.

سده (خمینی‌شهر) شهر تعزیه است و در کنار خوانسار، پررونق‌ترین و جدی‌ترین تعزیه‌های کشور، در آنجا برگزار می‌شود. اولین تیری که به هدف زده‌اند، برگزاری کنگره زیر پرچم امام حسین(ع) است. قشنگی‌اش به این است که تصادف شگفت‌انگیز خلقت، تولد حسین، عباس و سجاد علیهم‌السلام را در سه روز پی‌درپی قرار داده و کنگره نیز سه روزه انتخاب شده است. اینجا دومین هدف‌گیری دقیق را می‌بینیم؛ به جای «طبق معمول»، «خلاف آمد عادت» را برگزیده‌اند، به جای اهتمام بر سوگ اهل بیت- علیهم‌السلام- این‌بار شادی اهل‌بیت را برگزیده‌اند.

تلویزیون را روشن می‌کنم، دهه محرم است، پخش عزاداری است، کانال را عوض می‌کنم، سخنرانی پیش از عزاداری است، کانالی دیگر: سینه‌زنی، کانالی دیگر: ... .
برمی‌گردم به سده. شاعران بالای سن می‌روند. یکی، دو شعر عاشقانه می‌خواند و پایین می‌آید. دیگری دو شعر می‌خواند، یکی عاشقانه و دیگری برای حضرت عباس علیه‌السلام.
مجری شاعر بعدی را صدا می‌زند، شاعر طنزپردازی است که شعرهایش در گوشی‌های تلفن همراه مردم، دست به دست (گوش‌به‌گوش) می‌شود. شعر طنز می‌خواند: «محکمه الهی» مجری می‌خواهد یک شعر طنز دیگر هم بخواند، می‌خواند: شعری با دستمایه شاهنامه و فردوسی، شاعر طنزپرداز پایین می‌آید. مجری متنی را درباره تاریخچه باستانی سده و مفاخر آن قرائت می‌کند.

سوت‌زدن‌ها و کف‌زدن‌های ممتد و پی‌درپی حضار. قسمت بعدی برنامه، اجرای موسیقی و آواز است. عثمان محمدپرست دو تارنواز مشهور خراسان با سرانگشتانش که دوربین مداربسته سینما روی آن زوم شده است، از دوتار اعجاز بیرون می‌کشد و اصغر شاهزیدی، آخرین بازمانده بزرگ مکتب اصفهان و شاگرد تاج‌اصفهانی، آواز می‌خواند. این هر دو استاد، به تیمن و تبرک به کنگره آمده‌اند، مثل همه شاعران میهمان که برخلاف همه کنگره‌ها، از ابتدا می‌دانند که فقط میهمان امام حسین، پسرش و برادرش علیهم‌السلام هستند و مثل همه بچه‌های سده که قطعه‌های بی‌شمار پازلی که کنگره میلاد آفتاب باشد، بین بی‌خوابی‌ها و دوندگی‌هایشان تقسیم شده است. برنامه بعدی، شعرخوانی علی انسانی است با حنجره خسته و صدای سوخته‌اش که سه نسل از عاشقان حسین را در این کشور گریانده است؛ پیرغلامی که علاوه بر استادی‌اش در مداحی، شاعری خوش ذوق و سخن‌شناس است.

پیش از شعرخوانی او، سعید بیابانکی، شعری محلی را به گویش «ورنوسفادرانی»، گویش یک ده از سه‌ده «سده»، می‌خواند و جمعیت، مثل برگ‌های درختان که از هجوم یک نرمه باد، به یک‌باره تکان بخورند، سرذوق می‌آیند و کف و سوت و.... بلافاصله بعد از آن با ایستادن علی انسانی پشت تریبون سکوت محض حکمفرما می‌شود و درگوشه‌هایی از سالن گوشه‌های چشم‌ها سرآستین‌ها را نمناک می‌کنند. کنگره میلاد آفتاب، فقط یک کنگره شعر نیست، هیات امام حسین(ع) است، برنامه‌ای سرگرم‌کننده و شاد است و گردهمایی سالانه مردم سده است به افتخار شهرشان، زیر نام امام حسین(ع).

(3)
اینجا قصرشیرین است. یکی از نخستین شهرهایی که در جنگ زیرچکمه بعثی‌ها رفت و یکی از آخرین پاره‌های خاک میهن که دوباره زیرپرچم سه رنگ مقدس وطن نفس دوباره کشید. کنگره شعر دفاع مقدس است. سالن برگزاری، جمعیتی دارد مرکب از دست‌اندرکاران برگزاری کنگره یعنی نمایندگان بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس از پایتخت و استان، داوران، میهمانان ویژه و شاعران... و دیگر هیچ.

از مردم قصرشیرین، خبری نیست، اینجا کنگره شعر دفاع مقدس است. شاعران دوتا دوتا و چندتاچندتا حین شعرخوانی‌ها می‌روند و می‌آیند، تنفسی و سیگاری... و دیگر هیچ. در بازگشت، یک کهنه‌سرباز، یک رزمنده قدیمی که الان از سپاه، مامور به کار در بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس کرمانشاه است، از راننده خواهش می‌کند که از جاده سرپل ذهاب به سمت کرمانشاه برود. از کنار ارتفاعات بازی دراز رد می‌شویم.

کهنه سرباز بلند می‌شود تا برای شاعران و شاعرگان شرکت‌کننده در کنگره شعر دفاع مقدس، بگوید که در این ارتفاعات چه گذشته است. چند دقیقه‌ای نمی‌گذرد که ناگهان توناژ صدایش بالا می‌رود: «آهای! فکر نکنین شما شاعرین و ما نفهم‌ایم، ادب داشته باشین، شما مثلا شاعر جنگین،....» حرفش را تمام نمی‌کند و دوباره سرجایش کنار راننده می‌نشیند. صندلی‌های آخر اتوبوس هنوز هنگامه شوخی و خنده و متلک‌پرانی است. ما را چه به بازی دراز، بازی‌های دیگر را عشق است. جواد محقق را می‌بینم که در ردیف موازی من، دارد اشکش را از پشت شیشه عینکش با سرانگشتش برمی‌دارد و به سیداکبر میرجعفری می‌گوید: جنازه‌ برادرم، هنوز توی همین کوه‌هاست.

کد خبر 60958

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز